Sunday, September 26, 2010

هستی عشق



می کشمت من

ایــدل تــو اگـرخـواب شـــوی می کشمت من
برهستی دنیا کم وبیتاب شوی می کشمت من

خوش گوی وبـزی وخوش نظرکن همه احوال
غـیـرازبـردریا وافق آب شوی میکشمت من

هــستی زخــدا بـخواه وغـیـرازکـرمـش هیچ
برهـرکس وخـس تاب شـوی می کشمت من

دل دســت تـو نـیـسـت تا بـهـردربکـشی سـر
ازطلعت ومهرش بدوشورآبشوی می کشمت من

نوراسـت تـجـّلی حـبـیبان چوبتابد زره عشق
چون ظلمت وسدّ ره مهتاب شوی می کشمت من

خـود دل زده ای نــورافـق بــررگ و ریـشـه
بـرصـخـره وسـنـگ آب شــوی میکشمت من


No comments:

Post a Comment